مجتبی شایق

چند روز پیش، توی مسیری که به اداره میومدم، نظرم متوجه تابلویی شد که به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی، جلوی ساختمان اداره فرهنگ و ارشاد نصب کرده بودن. عکس تعدادی کتاب رو انداخته بودن و کنارش نوشته بودن «هفته کتاب گرامی باد»، از این طرحهای به اصطلاح هنری بود. تصویرش یه چیزی بود تو این مایه ها ...
 
حالا بماند که تو این طرح، نه از "کتابخونی" خبری بود و نه از "کتابخون". بگذریم. با سرعت زیاد و عجله همیشگی از کنارش عبور کردم. ولی تصویر اون کتابهای روی هم چیده که به برج چند طبقه هم بی شباهت نبود، از ذهنم پاک نشد. دلیلش هم این بود که من رو به یاد کتابهای خودم انداخت که توی قفسه و کمد اتاقم تلمبار کردم. کتابهایی که هر از چند گاهی به تعدادشون اضافه هم می شه ولی دریغ از مطالعه و استفاده کافی.
شاید با خودتون میگید، جانا سخن از زبان ما میگویی. شاید هم نه. اصلا ممکنه داستان شما و کتابهاتون، شیرین تر از داستان من باشه؛ یعنی با کتاب مأنوسید. اگه اینه که خوشا به حالتون.
شاید هم کلا چیزی به اسم کتاب، جایی توی ذهن و زندگی شما نداره. به هر حال روی سخن من با امثال خودمه. با اونهایی که به مطالعه، کمابیش احساس نیاز می کنن. کسانی که فهمیدن فقط ب خوندن کتابهای درسی، چیزی عایدمون نشده و نمیشه. کسانی که جای خالی کتاب رو تو زندگی احسای میکنن؛ ولی با این همه، هنوز اونقدر که باید مطالعه براشون تبدیل به یه دغدغه جدی نشده. آخه تا وقتی که یه موضوع برای آدم بی اهمیت باشه، در موردش فکر هم نمیکنه. بالتبع احساسی هم نسبت بهش نداره. نه خوب و نه بد. یعنی ماجرای همون گروه سومی ها. گروه تعطیل.
ولی وقتی بدونی که انجام یه کار چقدر مهمه و انجام ندادنش چه ضرری به دنبال میاره، دیگه نمی تونی بی تفاوت باشی. مثل داستان مطالعه امثال ما. به نظرم مشکل ماها اینه که نتونستیم خودمون رو به کتابخونی عادت بدیم. نتونستیم مطالعه رو به برنامه ثابت روزانه تبدیل کنیم. طوری شده که اگه چند روز و شاید هم چند هفته رو بدون مطالعه سپری کنیم، زیاد ناراحت و متعجب نیستیم. اهمیت مطالعه رو می دونیم؛ ولی بعد از چند روزِ بدون مطالعه، احساس کمبود و نیاز نداریم!
ولی یکبار برای همیشه باید به این داستان تلخ پایان داد. ما اگه کتابخون باشیم یا نباشیم، روزها و هفته ها و ماه های ارزشمند جوونی، خیلی سریعتر از اونی که احساس میکنیم، از دستمون فرار میکنن؛ ولی چیزی که بعد این دوران باقی میمونه، حسرته و دست خالی.
روزگار اکنون، خوب یا بد، باب میل یا سخت، رفتنیه. یا اوضاع بر وفق مراد هست یا دغدغه تحصیل و شغل و ازدواج نمیذاره شبها بدون فکر و خیال سر به بالشت بذاری. اما چیزی که میتونه از این دوران یه خاطره خوش برای تقویم زندگیمون رقم بزنه، بهره ایه که از لحظه لحظه ش برای فردامون کنار میذاریم حالا برای امثال ما چه بهره ای بالاتر از دانایی و چه لذتی خوشتر از انس با کتاب؟
خب. نصیحت کردن دیگه کافیه... من که فارغ از این گرامیداشتهای رسمی و دولتی، با خودم عهد کردم که هفته کتاب و البته کتابخونی امسال، آخرین هفته ای باشه که فقط کتابهام رو گردگیری میکنم؛ آخرین هفته ای باشه که بیشتر از اینکه من کتابهام رو بخونم، اونها من رو میخونن. آخه گاهی وقتها احساس میکنم کتابهای توی کمدم دارن فریاد میکشن و التماس میکنن که بیا برای چند دقیقه هم که شده یه نگاهی به ما بنداز بی معرفت. ما رو حبس کردی اینجا چیکار ....
با خودم تصمیم گرفتم به جای مطالعه بی برنامه و آشفته و گه گاه، جوری عمل کنم که بعد از چند هفته، کتابخونی برام بشه یه عادت. البته من تصمیمات عملی نشده کم ندارم؛ ولی یه حسی بهم میگه این تصمیم جدیه؛ که اگه نباشه ...
اگه من رو برای عملی کردن این تصمیم راهنمایی کنین، ممنون میشم. خدا رو چه دیدی شاید سال بعد، عکس من رو به عنوان آدم کتابخون بندازن کنار اون تل کتاب و نصب کنن جلوی اداره فرهنگ و ارشاد، تا دیگه کسی مثل من از یه دیدن طرح تبلیغاتی، این همه فکر و خیال به هم نبافه.

مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید

 
  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا